سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زیور دانش، احسان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

آنگاه که دوست داری همواره کسی بیادت باشد بیاد من باش که من همیشه بیاد توام
از طرف بهترین دوست تو خدا(سوره بقره آیه 152)

نامه ای از یک دوست! 
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.

تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی!!!

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!!
موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!
هنگامی که به خواب رفتی، صورتت را که خسته تکرار یکنواختی های روزمره بود، را عاشقانه لمس کردم، چقدر مشتاقم که به تو بگویم چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی...
احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی!
آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید...

دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی...
امضا.دوست و دوستدارت: خدا
 



نویسنده: ساحل نشین | شنبه 88 آذر 21 ساعت 7:0 عصر |

                                                     « بنام او »


         مادر

                         

              
مادرم چه بگویم ...
از مهربانیت از دلسوزیت از فداکاریت از شب هایی که بخاطر من بیدار بوده ای از خستگی هایت از زمان هایی که ناراحت بودی و به روی خودت نیاوری از صبروتحملت چه بگویم...

مادر حقیقت پنهانی است که هیچکس آن را درنمی یابد.
مادر تو تنها کسی هستی که بدون هیچ منتی شبها بر با لینم بیدار بودی.
چه کسی میدونه که وقتی یک مادر نه ماه بچه رو حمل میکنه چه دردهایی میکشه وچه سختی هایی رو تحمل میکنه این فقط یک عشق یک عشق که فقط یک مادر میفهمه.
وقتی یک مادر از دنیا میره بچه هاشو خواهروبرادرش اونقدر مشغول زندگی خودشون میشن که بعد از دو سه سال فراموشش میکنن حتی گاهی اوقات زورشون میادسر مزارش برن  فقط مادرشه که سالیان سال بچه شو فراموش نمیکنه وهمیشه به فکرشه چون اون پاره ی تنش بوده بخشی از وجودش بوده چطوری میتونه فراموشش کنه؟
ما تا مادرو پدرمون وداریم قدرشون و نمیدونیم اونایی که از دستشون دادن میفهمن من چی میگم.

حالا اگه اونا رو دارید خوشا به حا لتون برید بیفتید به دست وپا شون تو رو خدا اینجا غرورو بذارید کنار این غرور بدرد نمیخوره برید پای مادرتون و ببوسید مگه خدا نگفته بهشت زیر پای مادراست دست پدرتون وببوسید این بهتون انرژی میده.برید ازشون بخواید ازتون راضی با شن کاری نکنید که اونا تو این دنیا ازتون ناراضی باشن واز دنیا برن ا لبته اونا اینقدر مهربون هستن که اگه یه بچه بدترین کارم باهاشون کنه اونو میبخشن.
اونایی که مادرپدرتون و از دست دادین من نمیدونم چی بگم فقط واسشون دعا کنید،باهاشون صحبت کنید ازشون بخواید که اگه هرکاری کردین که باعث ناراحتیشون شده شما رو ببخشن.

تا حالا مادر پدرایی که چشم براه بچه شون هستندو از نزدیک دیدین.تاحالا مادرایی که چشمشون به در آسایشگاه خشک شده که بچه شون یک روزی از در بیاد تو رو از نزدیک دیدین باهاشون حرف زدین ببینید تو اون دل کوچیکشون  چه غصه ی بزرگی رو جا کردن اصلا تا حالا آسایشگاه سا لمندان رفتین ببینید که جدیدا بچه ها چطوری از زحمات مادر پدرا شون تشکر میکنن برید یک بار سر بزنید ببینید اونا چی میگن  من رفتم بیشترشون آدرس وشماره تلفن خونه بچه شون و میدن وبهت میگن برو اونجا به بچم بگو خودش گفت میاد منو میبره پس کی میاد.یکی دیگه میگه من داشتم میومدم اینجا نوم  مریض بود برو ببین حا لش چطوره.یکی میگه به بچه هام بگو فقط بیان اینجا من ببینمشون (قسم میخورد ومیگفت) قول میدم باهاشون خونه نرم.یکی هم پهلوی در ایستاده بود و کیفش دستش بود هرکی از در می اومد داخل بهش میگفت منم با خودت از اینجا ببر نمی خوام اینجا باشم از همه بدتر یکی مدام میگفت علی منو ندیدی.بهم گفت تو یک روز اینجا باش من میرم برمیگردم میام میبرمت الان سه سال گذشته هنوز نیومده نکنه بچم مریض شده باشه اصلا نمیدونم کجاست،چه کار میکنه.من که دیگه نتونستم طاقت بیارم اونا حرف میزدن ومن گریه میکردم. میدونی اونا بهم چی میگفتن. بهم میگفتن واسه چی گریه میکنی نکنه مامانت ببینه غصه میخوره.نمیدونم  یا اونا متوجه نمیشدن اشکام واسه چیه یا می فهمیدن وبه روی خودشون نمی آوردن انگار اونا اینقدر قبلا گریه کردن که دیگه اشکی واسه  ریختن نداشتن.تو روخدا اگه وقت کردید یک سری به سالمندان بزنید حداقل اونایی که این کار با پدرومادرشون کردن هفته ای نه ماهی یک بار فقط برن بهشون سر بزنن.نمی خواد به خودشون زحمت بدن اونا رو خونه ببرن آخه اونا جاشونو واسه زندگی تنگ کردن.آخه اونا یادشون رفته که مادرشون با تمام وجودش باعشقی که از قدرت درک ما خارجه بچه شو بزرگ کرده وطاقت شنیدن حتی یک آخ  وازدهن بچه اش نداشته یادشون رفته اون شبهایی که مادر از خوابش زده وبخاطر بچه بیدار مونده حق دارن یادشون نیاد آخه بچه بودن چیزی نمیفهمیدن حالا که بزرگ شدن واسه خودشون کسی شدن به پدرومادر احتیاج ندارن.یادشون رفته مادرشون بدون هیچ مزدومنتی از وجود خودش بچه شو سیر کرده،دست گرم پدرشون ویادشون رفته،یادشون رفته که اگه الان به جایی رسیدن و تو زندگی شون موفقند و هرچی دارن بخاطر دعاهای خیرپدرومادرشون والا اونا هیچی نیستن،یادشون رفته که پدرومادر اگه دلشون بشکنه ونفرین کنند خدا اونقدر اونارو دوست داره که جوابشون ومیده ولی اونا مثل بچه ها بی عاطفه نیستن  بی رحم وسنگ دل نیستن.
 
                     
  وقتی مُردم کفنم را سیاه کنید تا همه بدانند جز سیاهی رنگی ندیدم
                       وقتی مُردم چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند هنوز چشم درراهم
                       وقتی مُردم تکه یخی را روی قلبم بگذارید تابجای مادر برایم گریه کند

                                      آه مادر من هیچ وقت قَدرت را ندانستم….

بازم میگم تا مادر پدراتون ودارید قدرشون وبدونید،قدر ثانیه ثانیه هایی که با اونا هستید و بدونید و لذت ببرید.
پدر و مادر وجودی هستند که تا کنارتون هستن نمیفهمید کی هستن وقتی از دستشون دادید تازه متوجه میشید که چه گوهرهایی رو داشتید و ازدست دادید و چقدر الان بهشون نیاز داریدچقدر با خودتون میگید که کاش مامان الان اینجا بود کاش بابا الان اینجا بود،پس تا دیر نشده قدر این کاش ها رو بدونید و از فرصت ها استفاده کنید.

پس
بارخدایا بحق دعای پدران ومادران کاری کن فرزندان احترام به پدر و مادر راهیچ وقت فراموش نکنند.
بارخدایا من چیزی از تو نمی خواهم فقط اینکه پدران و مادرانمان را بیامرز و باران رحمتت را بر آنها ببار. 
                            
آمین

ساحل نشین

ازتون می خوام واسه یه مادر که این روزا حا لش خیلی بد شده و الان تو کُما ست از ته دلتو ن دعا کنید من  به دعای تک تک شما عزیزان نیاز دارم . ممنون

  


 



نویسنده: ساحل نشین | پنج شنبه 87 مهر 18 ساعت 10:35 عصر |

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نامه ای از یک دوست!
به بهشت نمی روم ا گر مادرم آ نجا نباشد
[عناوین آرشیوشده]